Monday, August 18


lost – season 2 – episode 22
 
٭­
یکی از قدرت‌نمایی‌های لاست اینه که هر قسمت کلی راز رو افشا میکنه و با این‌حال جذابیت خودش رو از دست نمیده. چون میدونه چطور باید هر قسمت ده‌تا سؤال دیگه ایجاد کنه...

من در مورد انگیزه‌ی مایکل و این صحبت‌ها یه حدس میزنم که امیدوارم درست باشه. چون غیر از اون دیگه خیلی بدتره. البته همونش هم خیلی نامردی بوده به هر حال... یکی از قسمت‌های فوق‌العاده‌ی این اپیزود، داستانیه که اکو در مورد سگ و جهنم و اون پسربچه تعریف میکنه. بی‌نظیر بود...

یکی از نکاتی که توی لاست داره به کلیشه تبدیل میشه، اینه که همیشه موقع اتفاق‌های رمانتیک و این‌جور حرفا یه نفر سر میرسه و بحث ناتموم میمونه. و این اصلاً برای لاست خوب نیست. واقعاً توی هر سریال دیگه‌ای انتظار همچین چیزی میره؛ ولی لاست نباید.

حالا که جمع صمیمیه یه چیز دیگه هم بگم. چرا این وقت شب گیر دادم و دارم لاست می‌بینم همه‌ش؟ آقا امروز یکی از دوست‌های بسیار قدیمی [اقلاً ۱۱ ساله می‌شناسمش...] که سال‌تا‌سال زنگ نمیزنه، گفت نمی‌دونم از دوریت دلتنگم و الآن هم توی یه شرکت تجاری کار می‌کنم و دلم می‌خواد تو هم بیای و از این مزخرفات. منم رفتم ببینم چی میگه... خلاصه نزدیک ۴ ساعت وقت من رو گرفت – یعنی وقتِ لاست‌دیدنم رو – که بگه «گلدکوئست» هنوز هم نفس میکشه؛ ولی با اسم جدید و البته روش جدید. البته اون که این رو نمیگفت... من دارم میگم. خلاصه وقتی اومدم خونه بسیار عصبانی بودم و از اینکه به‌جای لاست مجبور بودم مزخرفات اون رو تحمل کنم احساس غبن میکردم. این بود که احساسی درون من قوت گرفت که بشینم و این عقب‌موندگی رو جبران کنم.

خب دیگه برای اینکه حجت رو تمام کنم، باید بگم من قسمت اول این پست رو وسطِ دیدن اپیزود نوشتم. و اون موقع هنوز انگیزه‌ی مایکل مشخص نبود. الآن که به آخر اپیزود رسید انگیزه‌ش هم مشخص شد. همونی بود که حدس میزدم. باریکلا به من غنچه‌ی گل محمدی.
***
[۲۹ مرداد ۱۳۸۷، ۳:۴۰]

Labels: ,



                                                                                                     نظر
........................................................................................